امروز بنفشه تنها اومد خونم یه سری تنقلات گرفته بود بشینیم فیلم ببینیم و حرف بزنیم تو حرفاش میگفت انگاری شهروز به شهراد گفته بیشتر ایران میمونه و اگر همه چی همینطوری که تاالان پیش رفته پیش بره یا با من برمیگرده سوییس یا ایران میمونه من که شوک شدم انتظار ندارم با عجله و هول هولکی تصمیمی بگیریم از طرفی میدونم شهروز زندگی و شغلش تو سوییسه از طرف دیگه هم خودم حالا حالاها نمیتونم از ایران خارج بشم زندگی من اینجاست و خب شهروز همه ی اینارو میدونه بنفشه هممیگفت دیروز مثل اینکه اعصابش خورد بوده و حال مناسبی نداشته شهرادم رفته باهاش حرف بزنه که یه راهی پیدا میکنن
منم فقط میگفتم زوده زوده زود!!!من نمیتونم اینقدر زود راجع به همه چی تصمیم بگیرم خصوصا که مادرشوهر بنفشه که در واقع مادر شهروزه به مامانم زنگ زده و گفته اگر بچه ها تصمیمشون قطعی باشه قبل از سفرشون به فرانسه میان ایران که مراسم مارو راه بندازن و من تمام مدت میگفتم نه!!!یه کم پنیک شدم.
بنفشه هم نقش خواهر شوهر بیشتر بازی میکرد تا خواهر خودم هی از شهروزگفت و اینکه الان ۱۰ساله عروس اون خونوادست و شهروز همه جوره ادم حسابی و ادم درستی بوده خودمم که تو این مدت خیلی کوتاه خیلی خوشحال بودم از حضورش ولی ...خیلی عجله ایه نمیتونم اینقدر زود به جدی شدن همه چی فکر کنم.
منتها باید اعتراف کنم وقتی شهروز به عنوان همراخ زندگیم تصور میکنم ذوق زده میشم حسابی :))))
شک ندارم که انتخاب مناسبیه ولی مشکلاتمون سر اینجا موندن یا رفتن به سوییس کمی تا قسمتی اوضاع سخت کرده .