یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

همینطوری

وقتی میدونی هیچ وقت برنمیگرده و تنها کاری که ازت برمیاد چک کردن پروفایلشه... 

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 3 اردیبهشت 1395 ساعت 01:21 http://www.streetboy.blogsky.com

و حسرت خوردنه.
این هم به اخر نوشتنت اضافه کن

دقیقاااااااا:(

معلوم الحال جمعه 3 اردیبهشت 1395 ساعت 00:55

سلام
ای باباااااااا !!! شما هم که هنوز مجنون طرف مقابلتون هستین. وقتی رفت بزارین بره. اصلا بیخیال خاطراتش بشین. میدونم عشق یه قضیه پدچیده ست. اما فکر نمی کردم شما اینجوری درگیرش بشین. آخه سطح فکرتون بالاتر بود نسبت به عوام و به نظر میومد عاقلانه تر رفتار می کنید توی این شرایط

نمیشه معلوم الحال جان,گفتنش اسونه شاید من بتونم پیش انواده و دوستامم وانمود کنم که فراموش کردم و اوکیم ولی گاهی ته دل آدم یه چیزه دیگست....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.