یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

شاید این غصه آغاز قصه ی من است

کاری که کردم خیلی اشتباه بود،خیلی خیلی اشتباه.....

کاری که کردم شخصیتمو زیرسوال برد،ولی میدونی چیه؟

 اگه به عقب برگردم بازم این کارو میکنم...اشتباهات به ادم درس میده،بهت خودتو نشون میده،گاهی باید بیوفتی که بلند بشی،گاهی باید ضایع بشی تا درستو یاد بگیری،گاهی باید یکی بیاد یه تو دهنی بهت بزنه تا یاد بگیری چیو باید کجا بگی...

و همه ی اینا برای من اتفآق افتاد،انگاری خودم نبودم...اخه آدم در این حد بچه گونه رفتار میکنه؟ واقعا،نه واقعا چه فکری کردم؟

این چندروز همش داشتم باخودم کلنجار میرفتم،نه مامانم نه دوستام نه حتی منه خوشبینی که تو اعماق وجودم زندگی میکنه،هیچ کدوم نتونستن حالمو خوب کنن..نتونستن بهم دلداری بدن.نتونستن همدردی کنن

یه روزی به خودم قول دادم سبک زندگیمو عوض کنم،همش دنبال یه نشونه بودم یه نشونه ی قوی واسه اینکه راهه درستو بفهمم و خیلی عجیبه که یه اشتباه و خریت باعث بشه راه درستو تشخیص بدی و به فکر تغییر بیوفتی

شاید اتفاقی که افتاد اونقدر بزرگ نباشه شاید حتی اگه بگم به نظر مضحک و خنده دار برسه ،شاید حتی اسمش اشتباه نباشه و سوتی باشه..ولی همین اتفاق به ظاهر ساده تو زندگی من یه طوفان فکری به پا کرد....

دیگه بهش فکر نمیکنم،پرونده ی گذشته ها همین جا همین امروز همین ساعت برای همیشه بسته شد....


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.