یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

رودروایستی

وقتی کار به جایی برسه که بخواین همدیگرو از رابطه سرد کنین وقتی کار به جایی برسه که روتون نشه تو روی هم نگاه کنین و رک بگین اقا میشه این رابطه رو تموم کنیم؟

وقتی نتونین خیلی رک بهم بگین که خسته شدین,نتیجش میشه این!

این که انواع و اقسام اذیت ها و ازارهارو انجام میدین که طرفتون خودش بکشه کنار وبگه خداحافظ 

خیلی دلم میخواد تو.یه متن بلندبالا بهش تبریک بگم به خاطر موفقیتش,تاجایی که میشد منو ازار داد,تاجایی که میشد دست روی نقاط حساس رابطه گذاشت و کلی زخم به وجود اورد تاجایی که میشد گند زد به هرچی باور بود,راستش دیگه خسته شدم از اینکه بهش بگم بابااا این رفتارت منو عذاب میده!!ازاینکه این همه بینمون دلخوری پیش  میاد خسته شدم,ازاینکه اینقدر همو ازار میدیم خسته شدم,اگه خودش تموم کنه در واقع گند زده به تمام حرفای خودش این کاراارو میکنه که من خودم کناربکشم که خودم تمومش کنم و منم هنوز دودلم,یکی از بیشترین دودلی هام مربوط به هدیه ی تولدمه دلم نمیخواد درست بعداز گرفتن هدیه ها تمومش کنم,کاش میشد هدیه ی تولد خودشو زودتربدم و خلاااص!نمیخوام اینطوری تو ذهنش نقش ببنده که تی.غش زدم دومیش فصل امتحاناست,هنوز امتحاناش مونده و دلم نمیاد یا نمیخواد که تو این برهه فشار بیارم بهش هرچند که تو موقعیت های مختلف ثابت کرده که بنده واسش پشیزی اهمیت ندارم ولی بازهم دلم نمیخواد بعدها بهانه ای داشته باشه سوم احساسات خودمه یه جور وابستگیه,یه.جور حس به خودازاری..دقیقا عین سوهان داریم روح همو خراش میدیم ولی جفتمون هم مستقیما دست نمیکشیم این بار اگه تمومش کنم هرگز هرگز وهرکز برنمیگردم اینجا مینویسم که یادم نره چه قدر منو ازار داد!!!

پ.ن:اینجا صرفا من احساستمو مینویسم وگرنه هم,مان جنبه های زندگی دیگه ی من در جریانه,کارها,هتل و اموزشگاه,کلاس های مهندسا همه و همه به راهه حتی لبخندها و.قهقهه های از ته دل منم همچنان هست ولی ته قلبم دلخوری های وحشتناک زیادی وجود دارت,دارم میرسم به جایی که بهش بگم:تورو به خیر و مارو به سلامت

نظرات 2 + ارسال نظر
سحر خانم پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 18:42 http://fars.fr.cr/

سلامی به شیرینی دلتون خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم
خیلی دوست دارم پیش منم بیاین
65188

سلام عزیزم,خوش اومدی...چشم حتما سر میزنم

nazi پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 15:52

سلام عزیزم، وقتی خوندم پستت و خوندم کلی تعجب کردم بخاطر این همه شباهت، منم بخاطر تولد کلی اعصابم خورد شد، به منم میگفت دوستم داره ولی رفتارهاش مثل این بود که حوصله من و اصلا نداره، من رفتم یعنی کندم، منم دوستش داشتم ولی به نظرم شخصیت آدم مهمتره، چند وقت اولش سخته ولی میگذره و از این درگیری با خودت خلاص میشی و راه و باز میکنی واسه اومدن کسی که واقعا باب میلت هست و از صمیم قلب دوستت داره، قدرت این و پیدا کن که بکنی بره، مرگ یه بار شیون یه بار، فکر نکنم از این سختی که داری میکشی بدتر باشه چه بسا حس بهتر هم داره، تجربه شده اینی که بهت میگم، تصمیمن و بگیر :)

میخوام برم کم کم میبرم و برای همیشه میرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.