یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

لیموناد

داشتیم حرف میزدیم یهو کل لیوان لیموناد برگشت روش خیلی شیک بدون اینکه به روی خودش بیاره لیوان برداشت گذاشت رو میز و به حرف زدن ادامه داد منم مات و مبهوت که چرا حداقل یه دستمال برنمیداره خودشو خشک کنه که دیدم اصلا انگاری متوجه نشده محتویات لیوان ریخته روش بهش میگم باباااا خیس شدی 

تو چشمام زل زده میگه:لیوان برگشت روم و همه ی محتویاتشم ریخت روم الان دیگه مگه میشه کاری کرد؟نه لیموناد من برمیگرده نه لباسم خشک میشه الان درکمال ارامش باید اونقدر اینجا بمونیم که این خشک بشه و یه لیموناد دیگه هم سفارش میدم....بعد یه لبخند پهن رو صورنش نقش میبنده و حرفاشو ازاونجایی که قطع شده بود ادامه میده


به شکل فوق العاده جذابی خونسرده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.