یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

The End of story

از صبح که بیدار شدم منتظر بودم تمام طول شب بیدار بودم و حتی درست و حسابی نتونستم بخوابم خواب اشفته و اشتهای تحلیل رفته ای که حتی چای صبحانه هم به زور قورت دادم منتطر بودم منتظر بودم زنگ بزنه سر ساعتی که وعده داده بود راس ساعتی که گفته بود ولی دریغ...زنگ نزد و من فهمیدم تصمیمشو گرفته خودم بهش گفتم فکراتو بکن و اون بود که متزلزل بود و حالا دارم فاتحه میخونم...نقطه سر خط.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.