یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

ورزش و ورزش و ورزش

امروز خیلی اتفاقی عکسای چند سالو پیشو پیدا کردم به معنای واقعی تانک بودم....وزن ۷۷و قد ۱۶۲!!!!

خدااییش چی فک میکردم؟؟؟

امروز تو باشگاه چندتا از جدیدالورود ها فکر کرده بودن من مربیم یکیشون اومده بود میگفت توروخدا هیکلم عین خودت بشه دیگه غصه ای ندارم منم باید کلی وقت میذاشتم توضیح میدادم به پیر به پیغمبر من مربی نیستم 

نسبت به ۵سال پیش ۳۳کیلو وزن کم کردم!چون با ورزش هم کم کردم دچار مشکلات رژیم و اینا نشدم ولی یکی از هدف های خیلی مهمم بود! چاقی به نظرم بدترین مرض ممکنه، وقتی تنبلی و پرخوری هم بزنه کنارش دیگه هیچیی...

خلاصه اینکه امروز کلا باشگاه بودم ۷ساعت تموم از فیت نس رفتم استخر از استخر رفتم اسکواش بعدش دوباره فیت نس خیلی خسته شدم ولی حسابی هم چسبید،شام هم سالاد سزار درست کردم...با کیوان هم چند روزیه قهریم امشب زنگ زد یاداوری کنه داروهای الرژیمو بخورم اخرشم گفت فکر نکن باهات اشتی کردم هنوزم نمیخوام ببینمت:))

منم مرده بودم از خنده سعی کردم جدی باشم و گفتم الان درو میزنم بیا یالا پشت گوشی به تته پته افتاده بود:))...وقتی داشتم میومدمم خونه دیدم جلو خونه تو ماشین نشسته...

امشب احساس کردم واقعااا حس بینمون واقعیه خیلی هم واقعیه اون قدر که تو شدیدترین دعوای ممکن هم از هم نمیبریم...

چند روز پیش دعوای خیلی شدیدی کردیم مقصر هم جفتمون بودیم ولی وسط قهر و دعوا هم حواسمون بهم بود...

کیوان داشتن خیلی حس خوبیه....


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.