یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

منو رهگذر دوباره در یک دانشگاه...

پنج سال پیش منو رهگذر دقیقا در یک طبقه در یک کلاس و یک دانشکده درس میخوندیم.

باب اشنایی ماهم همون دانشکده بود بعدش که اون فارغ التحصیل شد و منم رشتمو عوض کردم همه چی عوض شد و دیگه کاملا ارتباطمون قطع شد.

امروز بین تمرین داشتم با کیوان درمورد ارشد حرف میزدم و دانشگاهی که میخوام برم که یهو غزال گفت ااا رهگذرم  دانشجوی دکتری همونجاست بعدم پیشنهاد داد با رهگذر مشورت کنم منم که فیریز شده بودم،  انگاری همه چی داره برمیگرده به پنج سال پیش!!!فقط سرمو تکون دادم  کیوانم بعدش پیشنهاد داد که حتما با رهگذر حرف بزنم.

خلاصه اینکه امروز رفتم همون دانشکده مذکور و جناب رهگذرم دیدم که تو راهرو وایستاده بود و با استادی که من باهاش قرار داشتم داشت حرف میزد هم از دیدنم جا خورد هم اینکه انگاری خوشحال شد یه سلام احوالپرسی خنکی کردیم و استاد هم منو بیش از حدی که تو برخورد اول مرسومه تحویل گرفت  بعدم گفت تو راهرو واینستیم و منو دعوت کرد دفترش حرفامون حدودا یک ساعت طول کشید  از دفترش که اومدم بیرون دیدم رهگذر رو صندلی بیرون دفتر نشسته رو به من گفت دارم میرم استدیو توهم که اونجا میری منتظر موندم باهم بریم منم ری اکشن خاصی نشون ندادم باهم راه افتادیم سمت ماشین،تو ماشینم بحث دانشگاه و استاد و رشته و بازار کار و این مسایل بود ولی نمیدونم چرا یه حس عجیبی داشتم خیلی عجیب...

این صحنه ها خیلی اشنا بود...باهم از دانشکاه برگشتن،باهم رفتن...دید زدنای یواشکی،از طبقه چهارم زنگ زدن و گفتن مقنعه اتو بکش جلو،از زنگ های نصفه شبیش که تو جاده بودو بی حوصله، باهاش حرف میزدم که خوابش ببره،از قربون صدقه رفتن هاش از سردرگمیام و دستپاچه شدن هام جلوش ،انگاری خیییلی از اون روزا گذشته انگاری نه من دیگه منم نه اون ادم قبلیه ولی همه ی اتفاقات تکراریه...


نظرات 1 + ارسال نظر

عه :)
پس ایشالا ارشد ادبیات؟ :) کجا ایشالا ؟
بیاید یواشکی بهم بگید. خخخخ

به امید خدا ارشد ادبیات

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.