یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

خسته ولی پرانرژی

روز به شدت عجیب غریبی پشت سر گذاشتم 

قراردادم برای ترجمه ی کتاب 

تاییدیه انتشار کتابی که خودم نوشتم 

دعوت نامه از کنسرواتر 

دعوت یکی از به نام ترین خواننده هامون برای اجرا تو گروهش 


همه باهم در یه روز،کلا همیشه روند زندگی من  این بوده همه ی اتفاقای خوب پشت سرهم همه ی اتفاقای بد هم پشت سر هم...با علی و ساینا و  ترانه و شروین رفتیم رستوران معروف دیوان  کنار هم خیلی خوش گذشت شبشم رفتیم درکه که رهگذر هم بهمون اضافه شد کیوان نیومد به شدت مشغول پروژه ی جدید شرکته این روزا اکثرا شرکته و سرشم حسابی شلوغ خلاصه خیلی خوب بود فارغ از همه چی خیلی خندیدیم علی هم مشخصا سربه سر رهگذر میذاشت روحیه اشو عوض کنه یه جاهم که من تنها برگشتم گوشیمو از تو ماشین بیارم  رهگذر پشت سرم اومد که مثلا تو شب تنها نرم تا رسیدن به ماشین هیچی نگفت تو راه برگشتم فقط گفت:

هنوز ادکلنت همون ادکلن پنج سال پیش منه؟

که منم هاج و واج نگاهش کردم و گفتم:چی؟

چیزی نگفت یه لبخند زدو جلوتر از من راه افتاد خودشو رسوند به بچه ها

منم پشت سرش رفتم حسابی تو فکر بودم راستی هم چرا من پنج ساله ادکلنمو عوض نکردم؟


هنوزم تو همین فکرم...چرا ادکلن من هنوز همونه؟چرا گل خشک هاشو هنوزم دارم؟چرا هنوزم راجع بهش مینویسم؟


پ.نوشت۱:تو اووج خستگی کیوان اومد پیشم یه بسته گل و یه عطر خوشگل هدیه گرفته بود به خاطر این مدت که نبوده و نتونسته خیلی بامن وقت بگذرونه کلا اخلاقش همینه هیچ وقت دست خالی نمیاد دیدنم شده یه بسته شکلات یه اب نبات  همیشه باهاشه اون قدر خسته بود که تو فاصله رفتنم به اشپزخونه رو کاناپه خوابش برد به هیچ عنوان قرارمون این نبود که موقع خوابیدن خونه هم بمونیم تحت هیچ شرایطی همون اول ارتباطمون  یع سری خط قرمز ها و چهاچوب هارو من مشخص کردم ولی واقعا دلم نمیومد بیدارش کنم یه پتو روش انداختم و رفتم خونه ترانه...الانم کنار ترانه خوابیدیم  هر پنج دقیقه درمیون غر غر میکنه که نور صفحه لپتاپ اذیتش میکنه...

خلاصه اینکه امروزمونم اینطوری گذشت...




نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه جمعه 30 تیر 1396 ساعت 10:34 http://fear-hope.blogsky.com

تبریک میگم عزیزم
چه اتفاقات شیرینی... هر روز موفق تر از دیروز، آفرین

خوشحالم که با بچه ها بهت خوش گذشته بهتره جان.. نمیدونم چرا حس میکنم هنوز به رهگذر احساس داری که با قضیه خیانت غزاله بیشتر هم شده...

مرسی عزیزدلم
نه احساس نیست شاید فقط یاداوری خاطراته و دردهای کهنه ...وگرنه داستات ما برای همیشه به فصل اخر خودش رسیده
کامنتات خیلی خوشحالم میکنه مرضیه جان❤

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.