یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

همین حوالی

ساعت هفت صبح الارم گوشی با صدای لینکین پارک شروع کرد به زنگ زدن خیلی خسته بودم شاید نیم ساعت نبود خوابم برده بود به زور پا شدم ...

با وجود همه ی خستگیم از اون روزایی بود که باید به خودم میرسیدم لباسامو پوشیدم و راهی باشگاه شدم...

ساعت ۱تمرین داشتیم رفتم خونه لباسامو عوض کردم با ترانه ناهار خوردیم حاضر شدیم و رفتیم سر تمرین ...

لباس و استایلم عوض شده بود همه متوجه شدن و دونه دونه ابراز احساس کردن ساینا از رنگ شالم و هارمونیش با رنگ پوستم تعریف میکرد و علی راجع به رنگ موهام نظر میداد همه هم با خنده جواب میدادم ...

ساعت حدودا ۶ بود تمرین تموم شد همه رفته بودن  منو ترانه موندیم،ترانه رفت چایی بیاره نشستم پشت پیانو،هیچ وقت پیانو ساز حرفه ای من نبود ولی اونقدر دوسش داشتم که رفتم و یادش گرفتم اهنگی که دوست داشتمو زدم...اونقدر احساسمو دخیل کرده بودم که نیمه های اهنگ متوجه اشکام شدم ناخوداگاه شروع کردم به زمزمه ی اهنگی از anathemaکم کم اوج گرفتم و غرق اشک خوندم و خوندم...اهنگ تموم شد سرمو گذاشتم رو کلاویه ها و اشکام ریخت روی کلید های سیاه و سفید...

سرمو بلند کردم یه نفس عمیق و یه لبخند مصنوعی، بلند با خودم گفتم بخند مصنوعی...

سرمو برگردوندم ببینم ترانه کجاست که...

 رهگذرو دیدم مات و مبهوت نشسته پشت سرم،صورتش خیس از اشک بود 

جفتی غافلگیر شدیم من ماتم برد اینجا چه کار میکرد؟

نگاهش لعنتی نگاهش...

_صدات حتی بهتر از قبل شده...

سکوت

_خیلی قشنگ خوندی ،دماغشو کشید بالا صورتشو کج کرد و اروم گفت خیلی خوب بود و اشکاش چکید رو گونه اش...مرد مغرور روزهای گذشته ی من اشک میریخت ...

همون طوری که نگاش میکردم اشک منم راه خودشو پیدا کرد و اومد رو گونه هام جا خشک کرد...

_میشه بازم بزنی؟

تو ذهنم فقط یه چیز بود اینبار هم کنار من برای یکی دیگه گریه میکنه...رهگذر به این تخلیه ی احساس نیاز داشت اگر میتونستم کمکی کنم...

برگشتم سمت پیانو یه اهنگ دیگه lost song part 2 شروع کردم چشامو بستم همونطوری که استاد سولفژم همیشه میگفت صداتو رها کن رها باش...

چشامو بستم و شروع کردم اومد کنارم نشست روی صندلی...بوی عطرش با بوی عطرم قاطی شده بود صدای من تو استدیو پیچیده بود و کم کم حس میکردم که سرشو انداخته پایین و دستاشو گذاشته زیر چونش و به کلاویه ها نگاه میکنه صدای گریه اش پیچیده بود تو گوشم ...خوندم و خوندم....

رسیدم به این قسمت اهنگone day you 'll feel me دستاش اومد رو کلاویه ها اونم شروع کرد به نواختن... اشکای منم شدت گرفته بود...اهنگ که تموم شد خیره شده بود به من...درست مثل اون موقع ها برگشتم سمتش چشاش..

_ زمزمه کنان گفت صدات ارامشه

پا شدم تو چشاش نگاه کردم وگفتم :ممنونم

_چرا گریه کردی؟

از سوالش جا خوردم...ادامه داد:حال من که معلومه عشقم بازم گذاشت رفت...این دخترا...

چشامو محکم رو هم فشار دادم برگشتم سمتش:تا غم نباشه که شادی نیست...

_منظورت چیه؟

میدونی من چرا یه موسیقی دان خوب شدم؟

منتظر نگاه کرد

چون یه شکست بزرگ احساسی تجربه کردم،حالا هم به یاد اون شکست اشک میریزم که یادم نره کی با من چه کار کرد.تو هم از این شکست هات درس بگیر و احساستو شریک نت های موسیقیت کن.

اروم زمزمه کنان گفتم بخند مصنوعی...

دیگه منتظر نموندم سریع کیفمو برداشتم و زدم بیرون جلوی در ترانه دیدم منتظر وایستاده بودبا یه لحن طلبکارانه بهش گفتم:

چرا نیومدی تو؟

نگاش صورتمو کندو کاو میکرد همون لحظه ی اول فهمید کلی اشک ریختم ولی بازم چیزی نپرسید فقط گفت 

:دیدم رهگذر اومد تو 

خب؟

سرشو انداخت پایین و گفت  اگر  تو چنین شرایطی جای تو من بودم و جای رهگذر مهبد و تو جای من دوست نداشتم بیای تو.

بی هیچ حرفی سوییچو گرفتم سمتش

تو رانندگی کن

رفتیم سمت ماشین صندلی ماشینو خوابوندم و دستمو حایل پیشونیم کردم 

ترانه یه لیوان جلوم گذاشت

نسکافه ست بخور

میل ندارم 

خوبی؟

نه

میخوای بریم خونه؟

نه

کجا برم؟

اشکام روون بود فقط گریه میکردم دستمالو گرفت جلوم صورتمو پاک کردم و روبه ترانه گفتم؛

این درد کی تموم میشه؟

_هیچ وقت فقط یاد میگیری باهاش کنار بیای....

_پنج سال گذشت...

_پنجاه سال هم بگذره همینه...بهاره تموم نمیشه 

_پس چرا بعضیا فراموش میکنن؟

برگشت سمتم:چون اونا هیچ وقت عشقو تجربه نمیکنن،عشق فقط یکباره...

یه نفس عمیق کشیدم:حداقل خوشحالم که با کیوان روراست بودم و بهش گفتم...

_کیوان هم گیر کرده ،تو برای کیوان همون عشق اولی...

از کجا میدونی؟

خودش بهم گفت،سر تولدت که رفتیم برات کادو بگیریم گفت،نمیتونه ازت بگذره مطمین باش وقتی بهش گفتی خودشو از درون نابود کرده تا بهت لبخند بزنه و بگه حق داری...همون کاری که تو برای داشتن رهگذر کردی...

و من داشتم فکر میکردم دلتنگی، نفرت، عشق، حسادت ،همه ی حس ها باهم به قلبم هجوم اورده بود در حدی که الان که ساعت ۶صبحه هدفونام تو گوشمه و همچنان اشک میریزم...


این درد کی تموم میشه؟


In a lifetime, there's a moment
To awaken to the sound of
Your heartbeat, unbroken

And you're free now
And I will remain
Still dreaming

Alive and aware
The love that I once believed in

And one day you'll feel me
A whisper upon the breeze
And I'll watch you stand there
Unafraid

And I'll speak to you silently
And know that you hear me
The feeling is more than I've ever known

And one day you'll feel me
A whisper upon the breeze
And I'll watch you stand there
Unafraid

And I'll speak to you silently
And know that you hear me

Come back to me
Please believe

The feeling is more than I've ever known

I can't believe it was just an illusion
I can't believe it was just an illusion
I can't believe it was just an illusion

The feeling is more than I've ever known
And one day you'll feel me
A whisper upon the breeze


پ.نوشت:روزی که با اهنگ لینکین پارک شروع شد و با فهمیدن خبر مرگ چستر پایان یافت...عجب روزی بود امروز...







نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.