پشت میز روی صندلی راحتی لم دادم و به برنامه ی سنگینی که جلو رومه نگاه میکنم کتاب ها هرکدام یک ور افتاده و لپ تاپجلویم بازه
به روزهای هفته نگاه میکنم که همه اشان را پر کردم؛برنامه ی سنگینی که از ۷ صبح تا ۱۲ شب تمام وقت و انرژی من را خواهد گرفت تصمیم گرفتم برای ارشد دوم در ازمون شرکت کنم به واسطه ی شغل جدید و محیطی جدید و زندگی جدیدی که شروع کرده ام هدف هایم تغییر کرده است بی خیال ازمون دکتری میشوم و برای ارشد ثبت نام میکنم بلافاصله کتاب های مورد نیاز سفارش میدهم برنامه ریزی میکنم و شروع میکنم
بماند که در دلم اشوب است بماند که ناامیدی و بی انگیزگی در سلول به سلول تنم رخنه کرده است بماند که بی کیوان انگار روزها دیرتر شب میشود و زمان اهسته اهسته جلو میرود بماند که هر لحظه در این فکرم که کجاست و چه میکند همه ی این ها بماند ته ذهنم
مهم اکنون است و الان برنامه های جدیدی ریختم, رژیم جدیدی شروع کردم ورزشم را پیوسته دنبال میکنم ساز جدیدی را شروع کردم خانه ی جدیدی اجاره کردم، شغل جدید و حتی رشته ی جدید
همه چیز را عوض کردم حتی خودم را سرو وضع و ارایش و مدل مو و رنگ مو هم تغییر کرده است اما ته ذهنم هنوزم منتظرم, منتظر بازگشتش بازگشتی که می دانم هرگز اتفاق نمی افتد و اگر هم باز گردد من دیگر نمیپذیرمش به گمانم دل تنگم دل تنگ اون روزهای عالی و حس ارامش...دل تنگ خودمم...خود قدیمی ام....
این روزها میگذرد میدانم و مطمئنم میگذرد ولی دردی که الان در حال تجربه اش هستم هرگز فراموش نخواهم کرد
حس و حال این روزهات مثل پوست اندازی می مونه خوب می دونی که این روزها هم می گذره ولی خوب این روزهای انتظار کشدار لعنتی آدمو عوض می کنه اصلا می شی یکی دیگه انتظار آدمها رو عوض می کنه ولی بهترین کار همینایی که نوشتی تغییر جزء به جزء زندگی امیدوارم خوشبخت و موفق باشی
گاهی درد نه بزرگت میکنه نه قوی فقط باید صبر کنی تموم بشه همین