پیامش را که باز میکنم هیچ حسی ندارم
دعوت به ناهار در یکی از بهترین رستوران های تهران ...
نمی دانم در جواب باید تشکر کنم و بهانه بیاورم و یا دل به دریا بزنم و قبول کنم ترجیح میدم پاسخی به پیام ندهم.
ترانه در حال درست کردن ناهارست از داخل اشپزخونه در جواب سردرگمی من چهارتا فحش جانانه میدهد و می نشیند
برو ببینش پسر خوبیه که
همکارمه در واقع یکی از مهندسین طراحی شرکت و دانشجو دکتری ست بسیار بسیار موفق و به نام و ادم حسابی ست مطمئنا گزینه مناسبی برای دیت و اشنایی ست ولی نه من همون ادم سابقم و نه هنوز توانستم که با نبودن کیوان کنار بیایم نه میتوانم به این زودی کس دیگری را در زندگی ام جایگزین کنم
در جوابش تشکر میکنم و برایش توضیح میدهم که در حال حاضر نمیتوانم کسی را در زندگی ام بپذیرم
گوشی را خاموش میکنم و به گوشه ای پرت میکنم .
نفس عمیقی میکشم و روبه ترانه که در سکوت نگاهم میکند لبخندی میزنم و اروم زمزمه میکنم:خوبم...