یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

ار یو فاکینگ‌کیدینگ می؟

دیره دیره خیلی دیره 

با یه تماس پرت شدم به گذشته داشتم سیگار میکشیدم و به اهنگ چایکوفسکی گوش میدادم که یه شماره غریبه رو گوشیم افتاد برش داشتم بدون فکر جواب دادم  کاری که هیچ وقت نمیکردم

الو؟

بله،بفرمایید.

صدای پشت گوشی یه مکث کرد و سلام داد جواب سلام دادم و منتظر موندم ادم پشت گوشی خودش معرفی کنه ولی نکرد با کمی تاخیر گفتم:ببخشید شما؟

یه نفس عمیق و گفت:جدی یعنی الان نشناختی؟

ویهو تمام خاطرات جرقه خورد یهو بدنم سر شد یهو گوشام داغ شد یهو سیگار افتاد تو جا سیگاری یهو ضربان قلبم رفت بالا یهو لال شدم.

:شمارم پاک کردی؟

تمام اون حس خوش لحظه ای تبدیل شد به عصبانیتی که داشت استخونام ذوب میکرد هرچی میخواستم کنترلش کنم نمیتونستم با سردترین لحنی که ازخودم سراغ دارم بی مقدمه گفتم :چی میخوای؟

احساس میکنم‌پشت گوشی از سردی صدام یخ کرد.

:خواستم حالتو بپرسم اینجا همون جشنیه که دوست داشتی همیشه، یادت افتادم خواستم حالت بپرسم.

:خوبم ممنون،دیگه؟

:فکر کنم  بد موقع مزاحم شدم.

موقعش فرقی نداره کلا مزاحم شدی.دلم میخواست زخم بزنم دلم  میخواست این مدت جدایی و دلتنگی تو صورتش بالا بیارم دلم میخواست زجر بکشه.

:خب پس گویا نباید تماس میگرفتم.

:اخرین باری که رفتی بهم گفتی هیچ ارتباطی بامن نداشته باش زنگ نزن پیام نده دنبالم نگرد و برو و هیچ وقت برنگرد اخرین بار بهم گفتی حتی اگر یه روزی منو دیدی خودت بزن اون راه و راهت بکش برو برگشتی گفتی من واقعا به خاطر خودت میگم ولی منو کلا فراموش کن بعد حالا زنگ زدی حالم بپرسی!؟!؟!

عصبانیم داشت اوج میگرفت 

کیوان هرگز و هیچ وقت و به هیچ عنوان دیگه با من تماس نداشته باش حتی اگر داشتم میمیردم و یا زندگیم به تماس تو بند بود زنگ نزن هرگز!!

سکوت 

و بعد فقط یه کلمه :باشه.گوشی قطع کرد.

با عصبانیت تمام گوشی پرت کردم رو مبل دستام داشت میلرزید به قدری عصبی شده بودم که اشکام از فرط عصبانیت جاری بود زنگ زده بود حالم بپرسه. 

هنوزم که هنوزه صداش،تاکید کلماتش،دونه دونه ی حرفاش،لحنش،صدای خودم که پر از بغض و التماس بود یادمه به خاطر تک تک حرفایی که بهش اون موقع  زدم تا مدت ها از خودم متنفر بودم یادمه وقتی بهش گفتم نمیبخشمت گفت مختاری میتونی نبخشی و این حرفا زمانی زده شد که هیچ مشکلی نداشتیم و ۲ ساعت قبلش داشت به من میگفت دوستت دارم یهو  بهم گفت از سر اجبار با من مونده از سر ترحم!!! این ادم منو کشت،ترکوند،شکوند و حالا زنگ زده بود حالم بپرسه؟

نه واقعا زنگ زده بود حالم بپرسه؟

هضم این حرف بعد تمام حرفایی که بهم گفته بود به قدری سخت بود که عین دیوونه ها تو خونه راه میرفتم و فحش میدادم 

مطمئنم کیوان بدجوری واسم مرده....خیلی بد...فقط کاش یک بار دیگه میدیدمش و تف مینداختم تو صورتش.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.