یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

کبوتر با کبوتر باز با باز

از کسایی که دوست‌پسر داشتن بدش میومد 

قیافه نچرال و بدون عمل دوست داشت 

دلش میخواست همسرش در اینده کار نکنه و تو خونه باشه 

بچه خیلی دوست داشت و یه جین بچه میخواست 

دوست نداشت پادتنرش رژ غلیظ بزنه

از اینکه دلبری کنه و توجمع باشه هم خوشش نمیومد 

دختری که سیگار میکشید از نظرش خراب بود 

اگر اهل الکل و دوستای جنس مخالف  هم بود که هیچی دیگه کلا به نظرش ادم نبود دختره 

به نظرش خیانت و اعتیاد به اون بدی که فکر میکنیمم نیست 

خلاصه ای از نظرات همکاری که به زور منو راضی کرد برم سر دیت و خیلی عجیبه با این عقاید چه طور اومده سراغ من 

یه جا اومد دست بزنه دماغ من ببینه عملیه یا نه،نه تنها دستش پس زدم بلکه هرچی از دهنمم در میومد بهش گفتم 

بعضی ها نمونه بارز از دور دل میبرن از جلو زهره اَن.

اقا دکتری معماری از ایتالیا داره ۱۰ سالم سوییس زندگی کرده ازدواج هم‌نکرده ولی با دوست دخترش ۵سال زندگی کرده و بعد جدا شده ورزشکار و هنرمند وضع مالی هم خیلی مناسب ولی شعور هیچییی.

بهش میگم جنابعالی هنوز عکس پارتنر هاتو تو فیس بوک داری رنگ و وارنگ  کلاب و دیسکو دختر دور و برت بوده خودتم که پیپ میکشی و تا جایی که من میدونم اصلا سنتی زندگی نکردی و نمیکنی ولی عقایدت راجع به همسر ایندت مثل پدر پدر پدربزرگ من میمونه واقعا مغزت زنگ زده اقای دکتر.

با سبک زندگی که تجربه کردی نمیتونی با همچین دختری زندگی کنی نه خودت بدبخت کن نه یه دختر معصوم از همه جا بی خبرو.

سهم میزمم گذاشتم رو میز و اومدم بیرون ...

تا اینکه یک هفته از این قضیه گذشت و طرف زنگ زد که دوباره همدیگر ببینیم و سو تفاهم شده ولی هیچ جوره راضی نشدم دوباره ببینمش صرفا یه تابلوی قشنگ بود همین.



یه ادم  بلافاصله بعد از کات کردن دیدم  دقیقا به فاصله یه روز بماند که الان چه قدر پشیمونم که با اون حال خراب روحی که تازه کات کرده بودم رفتم دیدن یه ادم دیگه هم با خودم لج کرده بودم هم با اکسم نمیدونمم چرا این کارو کردم صرفا رفتم یه ناهار باهاش خوردم و برگشتم و بعد از اونم هیچ اینتراکشنی با طرف نداشتم ولی تا مدت ها حس بدی داشتم و حس میکردم انگاری خیانت بوده با اینکه دیگه هیچی بین من و کیوان نبود  و دیدارمم با اون ادم فقط شد یه ناهار و یه کم حرف زدن ولی من تا مدت ها احساس بدی داشتم و کلی رو خودم کار کردم تا بفهمم اشتباهی نکردم.‌‌‌‌‌.....هنوزم به حسم به کیوان وفادارم حتی بعد جدایی.

سر هیچ دیت دلم‌ نمیلرزه و با هیچ کس حالم اوکی نیست تقریبا همون دیدار اول اخریش میشه به هیچ عنوان هیچی ادامه نمیدم.

خیلی عجیبه... با همه ی این اوصاف چه طوری بعضی ها با وجود یکی دیگه میتونن خیانت کنن؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.