یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

رژیم؟

امروز به اندازه ی یک هفته غذا و تنقلات خوردم  هر وعده در حد خودش وحشتناک زیاد بود نمیدونمم چم شده بود فقط میخوردم 

پیتزا و همبرگر و جوجه کباب و اب انار و ذرت مکزیکی و اسموتی و کراکف پنینی و پاستا و صبحونه انگلیسی:/ اخر شبم قهوه و شکلات 

یه روز در هفته چیت دی یا روز تقلبه ولی فکر کنم من به اندازه ی خوراک یکسالم تو همین یه روز میخورم

بی تو اما...

زنگ زد کلی خواهش و تمنا و چرب زبونی که بیا ببینمت هدفونام تو گوشم بود و صداش بیشتر از همیشه پخش میشد و تو مغزم اکو میشد حوصله ی حرفاش نداشتم با جواب های کوتاه سعی داشتم بهش بفهمونم حوصله حرف زدن ندارم اخرم قبول نکردم ببینمش.

پا شدم حاضر شدم بعد مدت ها به خودم رسیدم تقریبا همون بهار قدیمی شدم هرچند که تغییرات روحیم برای خودم محسوسه 

رسیدم به استدیو دیدم جلوی در وایستاده و پشت گوشی مشغول حرف زدن با نیش باز اومد سمتم و مثل همیشه چرب زبونی و شوخ و شنگ بازی  یه کم گفتیم و خندیدیم و بعدم رفتم تو.

قطعاتی که مونده بود ضبط کردیم بچه ها کم کم داشتم میرفتن من و سیاوش و علی  رهگذر بودیم فقط ،هرکدوم خسته یه گوشه بودیم نمیدونم چی شد یهو شروع کردم به خوندن 

اهنگ mercyچند وقتیه افتادم تو دهنم تو استدیو همون خوندم جو خیلی سنگین شد اهنگ خیلی احساسیه منم موقع خوندن اشکام روون بود بماند که سیا و علی کلی مسخرم کردن و خواستن جو عوض کنن ولی رهگذر فقط نگاه میکرد شبم که اومدم خونه دیدم جلو در وایستاده خودش دعوت کرد بالا 

نشست کلی باهام حرف زد از روزای خودش گفت که وقتی اون عشق اولش رفت چه قدر داغون بود کلی پیشنهاد داد کلی حرف زد کلی ساز زدیم کلی خندیدیم و در نهایتم قبل شام رفت 

کی فکرشو میکرد با کسی که ۶ سال پیش عشقت بود کسی که هیچ وقت فکر نمیکردی بتونی فراموشش کنی اینقدر بتونی دوستانه حرف بزنی و همه چی فراموش کنین؟

کی فکرش میکرد من در عرض این ۶_۷سال اینقدر عوض بشم که وقتی خود قدیمم میبینم واقعا خودم نمیشناسم.

امشب تو بالکن مشغول بازی با گل و گیاهم بودم یه لحظه از تو دلم گذشت که من واقعا خوشبختم 

خونه و زندگیم اینجا دارم یه خونه نقلی و خیلی گرم و شیک یه شغل خوب تو شرکتی که خیلی دوسش دارم شغل نیمه وقت تدریس زبان و ساز ؛به صورت حرفه ای هم که نوازندم و کنسرت و استدیو جر جدانشدنی زندگیمه.سالم زندگی میکنم باشگاه میرم هیکل خوبی دارم کلی دوست های جورواجور دارم یه عالمه مسافرت رفتم یه عالمه تابو های مختلف تجربه کردم عاشق شدم شکست خوردم خاطره ساختم امید داشتم ناامید شدم واسه یه لحظه از داشتن همه این بالا پایین ها حس خوبی بهم دست داد 

حس پیشرفت....حس تغییر...حس زندگی...


کجا؟

با قیافه خسته و ژولیده پولیده رفتم یه مهمونی مثلا لاکشری 

جز یه مشت ادم خزوخیل کسی ندیدم به ۱۰ دیقه نرسید که پاشدم اومدم بیرون رفتم یه پرس چلو کباب خوشمزه زدم بعدشم کافی و پیاده روی و الانم اومدم خونه.

دیدم صاحب مهمونی پیام داده چرا اینقدر زود رفتی؟

خیلی رک بهش گفتم مهمونیت تایپ من نبود.

در جواب گفت حدس میزدم و مرسی که سر زدی و از این حرفا 

یه موقع هایی به خودم میگم دروغ مصلحت امیز بگو مثلا بگو دل درد گرفتم و یا هرچیز دیگه ولی نمیدونم چرا ترجیح میدم دلایلو صادقانه و تو دِ پوینت توضیح بدم وقتی دلیلی برای دروغ گویی نیست چرا دروغ؟



این قبلا نوشتم یادم رفته بود منتشر کنم بمونه اینجا یادگار...

ساز میزنم

این مدت، تمرین سازم خیلی خیلی زیاد شده بود تقریبا روزی ۱۲ ساعت ساز میزدم بیشترین امادگی دوران نوازندگیم دارم امشبم تا دیروقت میمونیم استدیو واسه ضبط البوم یکی از خواننده های خیلی معروف.

اهنگاش خیلی دوست داشتم خودشم دوست داشتم ولی از نزدیک و از نظر کاری ادم به شدت کثیفیه به شدددتتتت.

جدای از اینکه طرف متاهل ولی با همه تیک میزنه شوخی های به شدت مبتذل و احمقانه ش که رو مخ منه واسه همینم امشب تا اخر وقت تمام قطعات ضبط میکنم  دیگه پامم اینجا نمیذارم 

تو محیط های هنری و خصوصا تو فضاهایی که ما هستیم ادم های اینطوری خیلی زیادن ولی این یکی دیگه نوبره!!!

تو تمام مدت به این فکر میکردم زنت میدونه همچین حیوونی هستی؟

مای اونلی وان

1:01 

بهت فکر میکنه 

و همینقدر احمقانه و بچگانه....