یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

میشود در پناه او بود

نگاهم در سراتاسر اتاق میچرخد،لیوان  های خالی چایی و ظرف های   تلنبار شده ای که روی میز به چشم میخوره،لباس هایی که نامنظم به روی صندلی و کف اتاق ریخته و لوازم ارایشی که درجای جای اتاق پراکنده شده،هوای سرد تو اتاق و اهنگ تیلورو یک فنجان قهوه ی تلخ...

روی تختم نشستم و به گذشته،حال و اینده ام می اندیشم،به زندگی ام،اشتباهاتم،موفقیت هام،حماقت هام...گاهی لبخندی و هراز گاهی قطره اشکی میهمان صورتم میشود...

زندگی را باید احساس کرد،درست مانند نت های موسیقی گاهی بالا و گاهی پایین،گاهی شاد و گاهی غمگین،گاهی باید رقصید و گاهی اشک ریخت...زندگی همین است...آهنگی که مینویسیم... میتونه شاهکارباشه یا یه اثر بی تاثیر،میتونه انقلاب به پا کنه یا به زودی فراموش بشه...

این روزا وقتی به اهنگ زندگی ام گوش میکنم،ازش لذت میبرم با همه ی ناشی گری هام نت هارو خوب به خاطر سپردم،خوب سرجای خودش گذاشتم...

این روزا دلم عجیب هوای کس دیگری را دارد،کسی که نمیدانم کیست و کجاست،فقط میدانم هست... کسی که به زودی وارد زندگی من میشود...