یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه دفترچه خاطرات عمومی

یه لیوان چایی خوشرنگ با هل و دارچین میریزم وروبه روی کامپیوتر اتاقم تمام دغدغه ها و دل مشغولی هامو به رشته ی تحریر درمیارم اینجا منم با تمام خصیصه های خوب و بدم به قلمروی من خوش اومدین

یه روز شلوغ

اووو..دیروز واقعا سرم شلوغ شد

اول رفتم مدرسه مدارکمو بگیرم چندتا از بچه های قدیمی دیدم خیلی ازشون خوشم نمیومد ولی خوب بازم دیدنشون نوستالژی بود

من ظاهرم خیییییییییلی عوض شده وقتی منو دیدن فکر میکنم تایه نیم ساعت داشتن بحث میکردن هرازگاهی هم برمیگشتن عقب هی دید میزدن خلاصه اینکه حسابی معذب شده بودم...

وااای گرفتن این تاییدیه تحصیلی هم هفت خوانی بود برای خوش پدرمووون درومد!!!یعنی یه نفر نبود عین ادم جواب بده اخرشم کارم موند واسه امروز!!

زن داییم زنگ زده بود تبریک بگه بهم میگه: رشته ای که رفتی روابط عمومی خوبی میخوادتوام سرو زبونت خوبه قشنگ میتونی همه رو خر کنی (البته اگر مترجم شنیداری گفتاریو در نظر بگیریم کلا مترجم ها دودسته ان یه دسته اونایی که هم لهجه ی خوبی دارن هم مهارت زبانی که این دوستان مترجم های شنیداری گفتاری ان به این معنی که یا ترجمه ی همزمان انجام میدن یا مثلا فیلم و اینا ترجمه میکنن یه دسته هم کسایی ان که میرن توکارای ترجمه ی متون و معمولا هم تخصصی کار میکنن)خلاصه اینکه نفهمیدیم تعریف کرد یا غیر مستقیم فحشمون داد....بگذریم...

دیگه اینکه خدارو شکر میگذره خوب روزامون........

خوب بودن این روزا مالیات داره

من متفاوتم یا احمق؟

 وقتی بهترین دوست دوران راهنمایی و دبیرستانت باهات میاد بیرون و عکسای خودش و دوست پسرشو توگوشیش نشونت میده وقتی باتعجب به عکسایی نگاه میکنی که بهترین دوستت یا تو بغل دوست پسرشه یا داره میبوسیدتش وقتی به این فکر میکنی که این همون دوست دوران مدرسه است که باهاش کلی خاطرات خوش داری همونی که پاشو تاحالا کج نذاشته وقتی خیلی ریلکس ازت میپرسه چرا سینگلی؟ درکت نمیکنم ،چرا دوست پسر نداری؟

همون موقع به این همه تفاوتت با دخترای امروزی فکر میکنی و از خودت میپرسی من متفاوتم یا احمق؟

 پ.نوشت: خیلی سعی کردم قضاوت نکنم و فکر کنم تاحدودی هم موفق بودم...

شبکه های مجازی

راستش حالم از این بی جنبگی مردممون بهم میخوره!!! 

حدود8سال پیش یکی از فامیلامون بهم گفت فلانی میدونی یه برنامه اومده که میتونی باهاش از طریق اینترنت بحرفی..منم متعجب گفتم واقعاااا؟؟؟پس حتما برام بلوتوثش کن اون موقع گوشی ها جاوا بود و هنوز اسمارت فون ها همه گیر نشده بود خلاصه برنامه  رو برای ما ریخت و برای اولین بار حدود8سال پیش اینجانب وایبرو نصب کردم 

برنامه فوق العاده کاربردی بود با دوستام زنگ میزدیم و مسایل فیزیک و ریاضیمونو حل میکردیم گاهی که بچه ها تو کلاسا غیبت داشتن وویس و نوت برای هم میفرستادیم اون موقع اصلا چیزی به اسم گروه نبود تعداد کسایی هم که میدونستن وایبر چیه انگشت شمار بودن!!! 

همون موقع یه بنده خدای دیگه فیس بوک و اینستابه من معرفی کرد و منم یه پیج تو هرکدوم ساختم و هرازگاهی بهشون سر میزدم به همین راحتی..هیچ وقت هم استفاده از این امکاناتا از شور در نیاوردم ولی به محض همه گیر شدن  شبکه های اجتماعی بنده تمام اکانت هامو بستم نه برای اینکه تریپ بردارم و مثلا بگم متفاوتم چراکه به نظرم دقیقایه10سالی طول میکشه تامردم ما بفهمن و بتونن عین ادم از این امکانات استفاده کنن!وتااون موقع من واقعا نیازی به هیچ کدوم از این شبکه ها ندارم....

مثلا این گروه های مسخره که هر حرفی توش زده میشه هرفیلم و عکسی share میشه بدون اینکه اصلا بدونیم چه قدر از مطالبی که زیر عکسا مینویسن راسته ور میداریم همه مارک ال میکنیم و تو گروه های پرجمعیت میفرستیم که قریب90درصدشون هم چرت و پرت ان...

یا یه سری دوستان حاضردر صحنه اینستا و فیس بوک که تو اکانتهای افراد مشهور میرن و فحش های رکیکی مینوسن که بنده حتی از خوندنشون هم شرمم میشه ولی جالبه این دسته از افراد هرروز به اکانت های این افراد پرطرفدار سر میزنن و عقده هاشونو خالی میکنن...

یا ادمایی که واسه گرفتن یه لایک یا کامنت از افراد مشهور به التماس میفتن ...

یا افرادی که هرنوع عکس و فیلمی برای داشتن تعداد لایک بالا اپلود میکنن...

یا دختر و پسرایی که زیر عکس مدلا حرف نیست که نزنن...

اره واقعااا حالم از این فضای شبکه های مجازی بهم میخوره!!!

حالم خنثی ست

این چندروزه حسابی حالم بده معلوم نیست سرماخوردگیه یا مسمومیت هرچی هست حسابی حالمو بهم ریخته... 

دیروز نتایج کنکور اعلام شد همونی شد که میخواستم..مترجمی زبان یکی از دانشگاه های سراسری...امسال اینو میخواستم ولی برنامم واسه ساله بعد فرق میکنه...راستش اینقدر مطالب مختلف تو ذهنم بالاو پایین میره که نمیدونم ازکجا شروع کنم و چی بنویسم 

همه ی فک و فامیل انتظار داشتن برم پزشکی ولی نخواستم یعنی نه اینکه نخواستم خواستم و نشد یا شایدم از اول نخواستم!!میدونی من خیلی به این جمله ی خواستن توانستن است ایمان دارم پس حتما نخواستم که نشد...بگذریم...ساعت 2نیمه شبه و حالم به شدت بده معده و کلیم درد میکنه حالت تهوع دارم گیجی و سردرد و گوش دردو چشم دردهم بهش اضافه کنین به علاوه اینکه همینطور دارم عرق سرد میریزم اصن یه حالیم که نگوووو دارم هذیون میگم این پستم بذارین به حساب حاله خرابم... 

الان داشتم از تو سایت دانشگاه مدارک واسه ثبت نامو یادداشت میکردم یعنی به جز شناسنامه ی پدر جد جدم همه ی مدارک خاندانمونو باید براشون ببرم اونم با 10سری کپی از هرکدوم!!!!ای بابا چه خبره!!!تازه از همه اشون باید یه اسکن هم بگیریم واسه ثبت نام اینترنتی....هفت خوانیه برای خودش... 

ای خدااا فردا دیگه میرم دکتر مثله اینکه گلبول های سفیدم از پس این ویروس بی شعووووور بر نیومدن باید برم براشون نیرو کمکی بفرستم...اخه این چه موقع مریض شدن بود هاااااا؟؟؟!!!

شروعی دوباره

نوشتن حس خوبی داره 
گاهی مینویسی که اروم بشی گاهی هم مینویسی که بقیه رو تو تجربه هات شریک کنی 
برای من نوشتن حکم یه عادته یه عادت قشنگ..واین وبلاگ هم میشه سرزمین و قلمرو من..جایی که خودمو بدون سانسور میینویسم... 
به قلمرو من خوش اومدین